مسعود کرامتی
مسعود کرامتی تهیهکننده، کارگردان و بازیگر سینما، تلویزیون و تئاتر است.
مسعود کرامتی تهیهکننده، کارگردان و بازیگر سینما، تلویزیون و تئاتر است.
قسمت چهاردهم منتشر شد.
هنگامه برای نجات جان برادرش نیاز به پول دارد. او برای آماده کردن این پول دست به خطر بزرگی میزند و ...
فیلم لاک قرمز یک اثر اجتماعی است و یک فیلم زنانه است و بیشتر به مطالبی در مورد زنان اشاره میکند.این فیلم در مورد یک دختر ساده ای است که بعد از سالها به دستان خود لاک قرمز زده است اما از شانس بد روزگار صورت های مختلف خود را به او نشان میدهد و او را نا امید میکند.این دخترک یک پدر معتاد دارد و با مادر و خواهر خود در جنوب شهر زندگی میکنند و به دلیل اعتیاد پدرش مشکلات زیادی برایشان به وجود می آید.نام دخترک داستان ما اکرم است که غرورش از هر چیزی برایش مهم تر هست و هرکاری میکند تا غرورش از بین نرود اما در اخر داستان او به یک شخصیت دیگر تبدیل میشود...
ریلیتی شو دست به مهره ما را با بازی های جذاب چهرههای معروف و محبوب همراه می کند و فضای مفرح و خندهدار رقابت آنها با یکدیگر را در قالب برنامهای هیجانانگیز به تصویر میکشد.
بزودی
در خانهٔ مادربزرگ، همه خانواده دور هم جمع شدهاند تا جشن تولدی برای مادربزرگ بگیرند. همه چیز خوب پیش میرود تا اینکه داماد خانواده که به دلیل سفر در این مهمانی حضور نداشته سرزده میرسد و شمش طلایش را میخواهد که چندین وقت قبل به امانت در خانه مادربزرگ گذاشته بودهاست. با یک گشتن ساده متوجه نبود شمش طلا میشوند. این ماجرا آغازگر تنشی بزرگ در بین اعضای خانواده است. تمام افرادی که حضور دارند انگیزههایی برای برداشتن شمش طلا دارند و به مرور بحران پیچیدهتر میشود.
قصه این است که اگر دیگر طبیعتی برای زندگی حیوانات وجود نداشته باشد و زمین از آهن و ستون و سیمان بهجای درخت پر شده باشد حیوانات هم ناچارند در آپارتمان و خانههایی شبیه به آن زندگی کنند. در این سریال داستان آهویی روایت میشود که زمین و دشتش را میفروشد تا آپارتمانی در شهرک کلیله و دمنه بخرد و زندگی بهتر و راحتتری داشته باشد.
قسمت بیست و چهارذم (قسمت آخر) منتشر شد.
لیلی که اتفاقات شوم زمان کودکیاش را ناشی از نفرینی کهن میداند، از طریق کتابی مرموز در مییابد که او و خانوادهاش تاکنون در زمان و مکانهای موازی بسیاری زیستهاند و اکنون «نوبت لیلی» است تا با رمزگشایی از کتاب و یافتن تابلوی ارزشمند نیاکانش دست به انتخابی بزند که به تمام این زندگیهای زیسته معنا بدهد...
امیر طبق قول و قرارهایی که خانواده ها با هم گذاشته اند، باید با دختردایی خود ازدواج کند. اما ورق به یک باره برمی گردد. امیر به دختر دیگری دل می بندد و وقتی که این ماجرا فاش می شود، هیاهویی در خانواده ها به راه می افتد..
مردی توسط یک زن تبهکار کُشته میشود و دو غریبه را به جرم قتل بازداشت میکنند. یکی صحنه قتل را ندیده چون نابیناست، آن یکی هم فقط صحنه را دیده چون ناشنواست! آنها یک صبح تا غروب فرصت دارند که از این مهلکه جان سالم به در ببرند …
یک گربه سیاه که موشها به آن میگفتند «اسمشو نبر» به شهر موشها حمله میکرد. به خاطر همین موشها به یک شهر دیگر میروند. قرار میشود پدرها و مادرها از راه سخت و کوتاه بروند تا شهر را آماده کنند و بچهها هم با معلم و آشپزباشی راه طولانیتر را انتخاب میکنند..